به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از بجنورد، دوستان خبر داده اند که امروز مدافعان حرم خراسان شمالی باز می گردند، محل قرار هم گلزار شهدای امامزاده سید عباس(ع) بجنورد است، دوچرخه را بر می دارم و به سمت عشاق رکاب می زنم، دل در دلم نیست، آخر دوستانی که تا پیش از رفتن محرم را کنار هم سینه زدیم قرار است از حرم حضرت زینب(س) عقیله بنی هاشم، آن بزرگ بانویی که شبها به یاد غربت و مظلومیتش گریسته ایم باز گردند.
از دور که به بلندای حرم سید عباس(ع) می نگرم جمعیت عجیبی گرد حرم جمع شده اند و چشم انتظارند، فکر می کردم جزو اولین نفرها باشم اما گویا ساعتهاست هزاران نفر، هزاران چشم منتظر، هزاران قلب بی قرار آمده اند سر قرار، می شود از کودکانی که دسته گل به دست دارند و همه به سمت تجمع عظیم مردم دلداده حضرت زینب(س) در حرکتند دانست که چندین پدر در مسیر بازگشت هستند و این فرزند هایی که شبها بی قرار بابا سر بر بالین گذاشته اند چقدر اشتیاق دیدن دوباره در قلبشان موج می زند.
آفتاب سوخته
مادران رزمندگان غیور مدافع حرم را که زیر چادر خاکی شان اشک می ریزند و خواهرانی که دست بر دوش مادر او را دلداری می دهند در بین جمعیت پراکنده حضور دارند، چه برادران و پدرانی که صبورانه چشم به انتهای خیابان دوخته اند تا اتوبوس مدافعان حرم را ببینند، کم کم غروب آفتاب بر اجتماع مردم سایه می افکند که دو اتوبوس سفید از دور خودنمایی می کنند، بله چشم انتظاری ها به پایان رسیده و لحظه دیدار آمده است، اتوبوس ها وارد محوطه می شوند و می شود مدافعان حرم که چهره هاشان آفتاب سوخته شده را پشت شیشه اتوبوس دید که دست تکان می دهند و همه جلوی پنجره جمع شده اند.
این طرف هم هزاران چشم عاشق و دست هایی که به سمت اتوبوس بلند می شود صحنه ای دیدنی است، مخصوصا دستهایی که کودکی شیرخواره و چند ماهه را بر بالای سر گرفته و شاخه گلی در مشت گره کرده این کودک زینبی(س) جا خوش کرده است، جمعیت بسیار متراکم به دور اتوبوس زائران زینب(س) حلقه زده اند و دوباره صحنه بازگشت رزمندگان از جبهه های دفاع مقدس زنده شده، بچه هایی که دست را به شیشه اتوبوس چسبانده اند و پدرانی که برای به آغوش کشیدن جگرگوشه خود دل در دل ندارند.
مدافعان حرم یک به یک چفیه به دوش و سر بند به پیشانی در خیل عشاق پیاده می شوند و همچون قطره ای به دریای دلدادگان شهادت می پیوندند، مادران و پدرانی که بی قرار چشم در جمعیت می گردانند تا مسافر خود را بیابند، همسرانی که صبورانه دوشادوش مرد خانه خود مقاومت پیشه کرده و بر اضطراب و دلتنگی ها بخاطر دفاع از حرم بانوی کربلا فائق آمده اند، فرزندانی که در آغوش پدر جاخوش کرده اند و محکم سر بابا را چسبیده اند تا مبادا دوباره ازشان دور شود، همه و همه در ایام فاطمیه(س) عاشورایی دیگر رقم زده است.
جای فیروز خالیست!
اما کمی آن سو تر که می روم، وقتی به گلزار شهدا می رسم، متنها الیه سمت چپ گلزار، خانواده ای کمر خمیده گرد مزاری جمع شده اند، نوجوانی مقاوم نیز با لباس بسیجی آرام کنار مزار ایستاده است، اینجا مزار شهید دانشجوی مدافع حرم فیروز حمیدی زاده است، شهیدی که با همین کاروان عازم جبهه های مقاومت در سوریه شد و امروز در خیل مدافعان حرم جایش خالیست، مردم زیادی هم کنار خانواده شهید حمیدی زاده جمع شده اند و همدرد آنان هستند، جمعیت مدافعان حرم را تا گلزار شهدا همراهی می کند.
برنامه استقبال رسما آغاز می شود و حاج آقا یعقوبی امام جمعه انقلابی بجنورد به ایراد سخن می پردازد " امروز دلاورمردانی از خراسان شمالی بازگشته اند که استان را در محضر حضرت زینب(س) رو سفید کردند، سه شهید تقدیم کردند و در مهمترین عملیات که آزاد سازی نبل و الزهرا(س) بود نقش کلیدی داشتند، این رزمندگان با خود عطر و بوی حرم خانم حضرت زینب(س) را آورده اند و امروز شهر ما سراسر فاطمی(س) و زینبی(س) شده است، این خیل هزاران نفری جمعیت نیز حماسه ای آفرید که ماندگار شد".
بچه ها زیارت قبول
بعد از سخنان کوتاه امام جمعه رضا حمیدی زاده، شیربچه 12 ساله شهید فیروز پشت تریبون می رود و دوباره با سخنان محکمش همه را شوکه می کند، او می گوید: "بچه ها شنیده ام رفته اید حرم حضرت زینب(س)، زیارت قبول، ازتان یک سوال دارم، کدام یکی تان لحظه شهادت پدرم کنارش بودید، بهش گفتید غصه نخورد من هستم، کنار مادرم و برادرهایم هستم، نمی گذارم اسلحه ات در مقابل دشمنان حرم زمین بماند، شما برگشتید ولی پدرم کنار حرم حضرت زینب(س) کربلایی شد، خدا خیرتان بدهد بچه ها! همه مان را روسفید کردید".
مگر دفاع از ولایت و انقلاب سهمیه بندی است!
در ادامه این مراسم یکی از سرداران مدافع حرم که از فرماندهان عملیات آزاد سازی دو شهر مهم و شیعه نشین نبل و الزهرا(س) بود گفت: اگر شهید حمیدی زاده رفت، پسرش و بقیه بچه ها هستند، یک خاطره از شهید حمیدی زاده دارم، وقتی آزمون سطح بندی برای اعزام به جبهه های مقاومت را می گرفتیم ایشان در آزمون رد شد و آمده بود درب اتاق بنده و التماس می کرد که مرا با خودتان ببرید، به او گفتم شما در آزمون رد شده ای و نمی توانی بیایی، او گفت ما اولویت داریم، گفتم چه اولویتی، گفت ما خانواده شهید هستیم، گفتم شما اولویت نداری بلکه سهم تان را ادا کرده اید، گفت مگر دفاع از انقلاب سهمیه بندی است! او با این حرفش هر چیزی که لازم بود به من فهماند و ما راضی به بردن او شدیم، فراموش نکنیم دفاع از انقلاب و ولایت سهمیه بندی نیست و ان شاء الله ادامه دهنده راه شهدا باشیم.
جواد الائمه(ع) کانالی را که فتح کرد کلید فتح خیبر بود
وی افزود: روزی که از خراسان شمالی رفتیم همه هم قسم شدیم و گفتیم به نام نامی حضرت جواد الائمه(ع) که تیپ ما به نام ایشان است حرکت می کنیم تا شیعیان نبل و الزهرا(س) را که 4 سال در اسارت و محاصره بودند آزاد کنیم و قلب امام زمان(عج) و رهبر عزیزمان را شاد کنیم، خدا را شاکریم که در این عملیات فرزندان شما مردم خراسان شمالی با شهادت و رشادت نقش کلیدی را در آزاد سازی نبل و الزهرا(س) داشتند و پیام ویژه ای که سردار سلیمانی برای بچه های جواد الائمه(ع) فرستادند گویای این مطلب است، ایشان فرمودند "جواد الائمه(ع) کانالی را که فتح کرد کلید فتح خیبر بود"، الحمدلله بچه ها در این عملیات شجاعانه کار کردند و کلید اصلی فتح نبل و الزهرا(س) را دست گرفتند.
در به در شهادت در بیابان های نبل و الزهرا(س)
مراسم تمام شد، اذان مغرب گفت و نماز را دوشادوش بچه های مدافع حرم و در کنار مضجع شریف امام زاده سید عباس موسی بن جعفر(ع) اقامه کردیم، پس از نماز با دوستان سر مزار شهید فیروز حمیدی زاده رفتیم که جمعی خصوصی از مدافعان حرم و خانواده شهید به همراه جمعی از دوستان گرد مزار جمع شده بودند و سینه می زدند، حال و هوای عجیبی بود، یکی از بچه های گردان اخلاص بجنورد که در دوران دفاع مقدس غواص بود و چند وقت پیش که با هم صحبت کردیم گفته بود "شب عملیات ولفجر8 که گردان اخلاص به خط زد خیلی از بچه ها شهید شدند اما من از خدا خواستم که شهید نشوم و همه رفتند و من ماندم با یک دنیا حسرت"، او نیز با فرزندش با کاروان مدافعان حرم به سوریه عازم شده بود و امروز بازگشته بود، با خود می گویم حاجی درست است شما آن وقت از خدا خواستی شهید نشوی اما امروز دین خودت را ادا کردی، بله او امروز در کوچه پس کوچه های شام دنبال شهادت می گردد، در بیابان های نبل و الزهرا(س) در به در شهادت است.
فیروز خودش خواست!
این رزمنده گردان اخلاص که امروز پس از بازنشستگی در قامت مدافع حرم، خستگی نا پذیر در جبهه های مقاومت حضور یافته بود، حالا پدر شهید فیروز حمیدی زاده را به آغوش گرفته و به او می گفت، پدر جان! فیروز تو خودش خواسته بود شهید شود، او بی تاب شهادت بود و می دانست که هدفش چیست، خدا هم دعایش را مستجاب کرد لذا دلتنگ مباش، او امروز به آرزویش رسیده و در محضر ارباب بی کفن و عمه سادات است. خوشا به سعادتش. حاجی می گوید من اولین کسی بودم که پس از شهادت بالای سر فیروز رفتم، لبخندی به لب داشت و مانند مادرمان حضرت زهرا(س) با تیری که پهلویش را شکافته بود آرام خوابیده بود.
یا سرباز جنگ نرم، یا مدافع حرم!
خیلی حالم منقلب شده است، وقتی به خانه باز می گردم با خود می گویم امروز جنگ بسیار عیان شده است، اینجا در داخل کشور جنگ نرم برای ساقط کردن ریشه انقلاب اسلامی و تغییر ماهیت آن به اوج خود رسیده و دشمن با خدعه و نیرنگ و نفوذ سعی دارد خود را فرشته نجات و ولایت را دیکتاتور معرفی کند، از سوی دیگر در خارج از مرزها نیز دشمن تا دندان مسلح و بسیار عنود و تشنه به خون پیروان اسلام ناب، هل من مبارز می طلبد! در این وانفسا وقتی به خود می نگرم سخت از دست خودم ناراحت می شوم که چقدر دچار عافیت طلبی و غفلت شده ام، امروز یا باید در جبهه جنگ نرم زندگی خود را وقف جهاد کنی و سرباز دغدغه مند و بی قرار جبهه بصیرت افزایی و روشنگری باشی تا یک یک سنگر های فرهنگی انقلاب از سوی بدخواهان ملت، ولایت و انقلاب فتح نشود و یا باید در جبهه مقاومت سرباز سر سپرده انقلاب شوی! و اگر در وادی غیر هستی، پیش از آنکه دیر شود باید فکری برای خود بکنی.
بچه های مدافع حرم به شما افتخار می کنم و با دیدن گل روی ماه شما احساس شرمساری می کنم که نه پشت جبهه از راه و هدف شما که همانا دفاع از ولایت و روشنگری و بصیرت افزایی در مسیر پیشبرد انقلاب اسلامی است درست و حسابی حفاظت می کنم و نه در کنار شما بعنوان سیاهی لشکر هستم که لااقل گوشه ای از دغدغه ها و زحماتتان را به دوش بکشم، برای ما جاماندگان از قافله دعا کنید، لبیک یا زینب(س).